( 1440)که ببندیدم قوی، وز سازِ گاو |
|
بر سر و پشتم بزن وین را مکاو |
( 1441)تا ز زخم لخت یابم من حیات |
|
چون قتیل از گاو موسی ای ثقات |
( 1442)تا ز زخم لخت گاوی خوش شوم |
|
همچو کشته و گاو موسی گش شوم |
( 1443)زنده شد کشته ز زخم دم گاو |
|
همچو مس از کیمیا شد زر ساو |
( 1444)کشته بر جست و بگفت اسرار را |
|
وا نمود آن زمرهی خونخوار را |
( 1445)گفت روشن کین جماعت کشتهاند |
|
کین زمان در خصمیم آشفتهاند |
( 1446)چونک کشته گردد این جسم گران |
|
زنده گردد هستی اسراردان |
( 1447)جان او بیند بهشت و نار را |
|
باز داند جملهْ اسرار را |
( 1448)وا نماید خونیان دیو را |
|
وا نماید دام خدعه و ریو را |
( 1449)گاو کشتن هست از شرط طریق |
|
تا شود از زخم دمش جان مفیق |
( 1450)گاو نفس خویش را زودتر بکش |
|
تا شود روح خفی زنده و به هُش |
ساز گاو: فَرّاء آن را به دُم تفسیر کرده است.[1]
مکاو: یعنی کاری که میگویم انجام بده و دلیل آن را نپرس، جست و جو مکن.
زَخم: ضربت.
لَخت: پاره، تکه.
ثِقات: جمع ثقه: مورد اعتماد، دوست.
گش: خوب، خوش.
زنده شدن گاو: اشاره است به داستان گاوى که بنى اسرائیل کشتند و آیاتی ازسوره بقره آن را بیان مىکند. حاصل داستان اینکه مردى اسرائیلى را کشتند و کشنده معلوم نبود و هر یک قتل را به گردن دیگرى مىافکند. خداوند فرمود تا گاوى را بکشند و پارهاى از آن را بر کشته زنند تا خدا آن کشته را زنده سازد و کشنده خود را نشان دهد. [2]
ساو: خالص، بىغش.
وانمودن: نشان دادن.
هستی اسراردان:کنایه از روح انسانى است، وجود معنوی انسان خداجو است که پس از ترک تمام علایق مادی، به ادراک اسرار حقایق توانا میشود.
خونیان: جمع خونى: قاتل.
خونیان دیو:یعنی جنایتکاران دیو صفت. استعارت از هواهاى نفسانى.
خُدعَه: فریب.
ریو: مکر.
گاو کشتن: استعاره از کشتن نفس، کشتن صفتهاى بد. و اشاره به آیه شریفه در سوره بقره است که مىفرماید « إِنَّ اَللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ اَلْجاهِلِینَ : چون یکى از افراد یهود کشته شد بنى اسرائیل از حضرت موسى نام قاتل او را پرسیدند در این وقت بود که در قرآن مىفرماید: موسى گفت که خدا بشما امر مىکند که گاوى را بکشید و بعضى از اعضاء آن را بمقتول بزنید تا زنده شود یهود گفتند آیا ما را استهزا مىکنى موسى گفت پناه مىبرم بخدا که من در شما جاهلان باشم»[3]
مُفیق: درمان یافته، رو به بهبود ، به هوش آمده، هوشیار.
این مثل از خود نگفتم اى رفیق سر سرى مشنو چو اهلى و مفیق
1198 / د / 4
جمله دانسته که این هستى فخ است فکر و ذکر اختیارى دوزخ است
مىگریزند از خودى در بىخودى یا به مستى یا به شغل اى مهتدى
هیچ کس را تا نگردد او فنا نیست ره در بارگاه کبریا
چیست معراج فلک این نیستى عاشقان را مذهب و دین نیستى
233، 232، 227، 226 / د /6
مولانا از زبان ذوالنون مصری به یکی از قصص قرآن کریم اشاره میکند که در سوره بقره آیهْ 67 به بعد آمده است: یکی از بنیاسرائیل کشته میشود و قاتل را نمیشناسند. موسی(ع) به فرمان پروردگار، قوم خود را هدایت میکند که گاوی را با نشانههای خاص بکشند و با دم او بر پیکر مرده بزنند تا زنده شود و قاتل خود را بشناساند. ذوالنون به مریدان میگوید: پیکر من به دلیل وابستگی به این دنیا مانند جسم مردهای است. مرا با یک تکه از چرم گاو بزنید تا مانند آن کشته بنیاسرائیل زنده شوم. در تشبیه وضع ذوالنون به قصه موسی، آن گاوی که باید کشته شود نفس آدمی است. اگر گاو نفس کشته شود، روح رازدان و اسرارشناس انسان زنده میشود. هرگاه انسان با تیغ ریاضت، نفس امّاره پُرخوار خود را ذبح کند، روح لطیف او از اسرار غیب باخبر شده و به حیات معنوی خود میرسد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |